مدیركل
میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری آذربایجان شرقی:
شرح
مبارزات «قاچاق نبی» ثبت ملی شد
خبرگزاری
فارس:
مدیركل میراث فرهنگی، صنایع دستی و
گردشگری آذربایجانشرقی از ثبت داستان حماسی و سرشار از شرح مبارزات «قاچاق نبی»
در فهرست میراث ناملموس آثار ملی كشور خبر داد.
***********
به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، تراب محمدی صبح امروز در گفتوگو
با خبرنگاران اظهار كرد: «قاچاق نبی» شخصیت مبارز و ظلمستیزی بود كه در دوران
حكومت تزارها، مبارزات دهقانی را رهبری میكرد.
وی
با بیان اینكه داستان «قاچاق نبی» به دلیل رشادتهایش در ادبیان فولكور نیز وارد
شده است، اظهار داشت: وی یك شخصیت اسطورهای برای مردم آذربایجان شرقی بوده كه از
دیرباز تا كنون در قالب ضرب المثلهای بسیاری، در زبان معیاری تركی آذری مورد استفاده قرار میگیرد.
محمدی با تاكید بر اینكه برای ادبیات شفاهی
نمیتوان تاریخچه و قدمت مشخصی تعیین كرد، یادآور شد: سالهای سال است كه داستان
مبارزه «نبی» با خان و بیگها در سینه مردم جای گرفته و توسط عاشیقها در محافل
مختلف روایت میشود.
این
مقام مسئول، داستانهای اسطورهای، حماسهای و قهرمانی را یكی از مضامین اصلی داستانهای
فولكوریك آذربایجان خواند و گفت: در داستانهایی نظیر قاچاق نبی، مبارزات مردم در راه
آزادگی، آزادی و حفظ وطن به تصویر كشیده شده است.
محمدی
تصریح كرد:
در داستان قاچاق نبی نیز همچون اغلب این
آثار، تنها به توصیف رشادتهای یك قهرمان كفایت نشده، بلكه مبارزات عموم مردم در
آن منعكس شده است.
وی
با اشاره به ساختار و محتوای شخصیت اصلی این داستان خاطرنشان كرد: به عقیده بسیاری
از مردم، «قوچاق نبی» به معنای «نبی دلاور و مبارز» چهرهای حقیقی و تاریخی بوده
كه در برههای از زمان توانسته است خواستههای درونی مردم علیه ظلم و جور
دیكتاتورها را تامین كند.
مدیركل
میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان افزود: مبارزه قاچاق نبی سمبل برجستهای
از مبارزات مردم در برابر زورگوییهای فئودالها و زمینداران بزرگی است كه بیش از
صد سال پیش بر جان و مال مردم مسلط بودند و دهقانان را به بیگاری و استثمار میكشیدند.
نبی
دهقانزاده و فرزند مردی فقیر و بیچیز بود كه در مزارع خانها كار میكرد. نبی
پسر میانی خانواده، در خانه كربلایی جعفر نوكری میكرد. كربلایی جعفر ضمن اینكه
كار زیادی از نبی میكشید حتی آنقدر به او نان نمیداد تا شكمش سیر شود و او را از
هر نظر مورد آزار و اذیت قرار میداد.
مبارزه
نبی با ایستادگی مقابل زورگویی كربلایی جعفر شروع میشود. مبارزه انفرادی او به همین
جا خاتمه نمیشود، زیرا چهره زشت استثمار را در چهره خانها و بیگها دیده و رفته
رفته مبارزه فردی وی حالت عمومی یافته و به دشمن تمام بیگها و خانها تبدیل شده
است. حكومت وقت نیز كه حامی فئودالها بود برای دستگیری و مجازات نبی دست به كار
میشود. شیوه مبارزه نبی مورد حمایت و پذیرش توده مردم قرار میگیرد و دسته - دسته
مردم به وی میپیوندند و در جاهای دور، شیوه مبارزه نبی مورد الهام مردم قرار میگیرد
و هر كجا كه بیدادگری خانها و اربابان، دمار از روزگار مردم درمیآورد او یكه تاز
میدان میگردد و با حمایتی كه وی از ستمدیدگان كرده و حمایتی نیز كه مظلومان از وی
میكنند، در قلب مردم جای خود را هر روز وسیع و وسیعتر مییابد.
در
این مبارزات «هجر» همسر نبی، كه شیرزنی بی باك و دور
مانده از ایل و تبار خویش است، با روحیه شیفته رزم و دلیریاش، به روی زین اسب و
دوشادوش قاچاق نبی سرگشته دیاران میشود. به این صورت نبی و هجر را بارها اسیر دام و میلههای
زندان میكنند، اما باروها و حصارهای محبس خانهها، با توانگری اندیشه و یاری
یاران و دلیران، تاب آنان را نمیآورند و همچنان پرخروش و پرتوان به یاری محرومان
میشتابند و «آینالی» كه تفنگ نبی بود چون رعد میغرد و ترس بر جان ظالمین میاندازد.
داستان با شرح مبارزات وی ادامه یافته و با مرگ قاچاق نبی به دست دوستش و خونخواهی
یاران باوفایش از قاتل وی به پایان میرسد.
داستان قاچاق نبی
« نبی » دهقان زاده ای فقیر و گمنام بود
كه به نزد اغنیاء و مالكین به چوپانی می پرداخت . روزی
جرقه ی خشم پدرش « علی كیشی»، به ستمی ناروا و بیگاری در زمین ارباب چنان شعله ور
می گردد كه در اعتراضش به ظلم و نابرابری، غضب خان چنان اوج می گیرد كه تن نیمه
جان او را نقش زمین می كند و اینجاست كه نبی با خشونت به اعتراض بر می خیزد و از
واهمه ی انتقامی سخت ، زادگاهش را به اجبار ترك می كند . آبها از آسیاب می افتد و
نبی از غربت باز می گردد و پدر و مادر به فكر عروسی وی
می افتند كه شاید از این رهگذر آرامش از دست رفته را بازیابند و روح عاصی او اندكی
آرام گیرد.
«نبی» دلداده و مفتون « هجر» است و حدیث این عشق
آتشین ، شهره ی آفاق . اما هجر را ازنبی دریغ می دارند و گزیری جز گریز نمی ماند و
دو دلداده چون به رغبت دست در دست هم فرار می كنند ، پدر « هجر » ناچار، به وصلت
آنان رضایت می دهد
.
زندگی،
روالی عادی به خود می گیرد و اما واقعه ای ، نبی را برای همیشه به كوران مبارزه و میان
دهقانان می كشاند . مادرش « گوزل» مورد تهدید امنیه ها قرار می گیرد و نبی كه با
آنان در می افتد ، رشادتهایش نام آورش می كنند و به سیمای مبارزی فراری درمی آید
كه جز قنداق تفنگش بالشی بر بالینش دیده نمی شود .
آوازه
ی « قاچاق بنی» در ایل و محال می پیچد و هرجا كه بیدادگری خانها و اربابان ، دمار
از روزگار خلق درمی آورد او یكه تاز میدان می گردد و با حمایتی كه وی از ستمدیدگان
می نماید و حمایتی نیز كه مظلومین از وی می كنند ، در قلب مردم جای خود را هر روز
وسیع و وسیع تر می یابد . دهقانان او را در میان خود می پذیرند و او هر از گاهی را
در دهی می ماند و نام و نشان او از حكومتیان مخفی نگاهداشته می شود و بدینسان « قاچاق
نبی » تجسم آمال و آرزوهایی میگردد كه تحقق آنها چون آتشی زیر خاكستر ، در دلهای
مردمان عصر و دیار ،هرچند پنهان اما همچنان سوزان و روشن بود .
اما
« هجر » شیرزنی بی باك كه دور از ایل و تبار به روی زین اسب و دوشادوش قاچاق نبی سرگشته ی دیاران است و شیفته ی رزم و
دلیری
.
امنیه
ها و مأموران حكومتی تزار روسیه ،با همدستی مالكین و فئودال ها ، هرجا كه خبری از
نبی می یابند ، قشون و افرادشان را به
دستگیری او راهی می سازند و اما قاچاق نبی چون عقابی سرافراز از خطر می گریزد و
اوج قله ها را مأوایش می سازد . در سیر مبارزه ، قاچاق نبی به عصیا نگری شكست
ناپذیر بدل می گردد كه وقتی خصم بر او توان چیره گری نمی یابد با توطئه ای سازمان
یافته «
هجر » ر ا به غل و زنجیر می كشند و در
محبس اش می اندازند تا نبی را در دام اندازند .
« هجر » رنج و زخم تازیانه را بر جان می
كشد و كینه هایش به نابرابری ها ، صیقل می یابد و شیفتگی و عشق اش به « نبی » بیش
از پیش پرجلا و پرشكوه می گردد . نبی كه به رهایی او می رود با اسب یكتا و و فامندش « بوزآت » چنین
ساز و نوا آغاز می كند :" اسبم « بوزآت » پلنگ رزم است ! نگاهش مغرور چون
نگاه عقاب و چشمانش قشنگ همچون چشم آهوان. مونس شانه هایم تفنگ است و زینت كمرم خنجر
و شمشیر . چون تندر و طوفان بتاز ای « بوزآت » كه « هجر » در محبس است و دل بی تاب ... ."
بدینسان
نبی و هجر را بارها اسیر دام و میله های زندان می كنند و اما باروها و حصارهای
محبس خانه ها ، با توانگری اندیشه و یاری یاران و دلیران ، تاب آنان را نمی آورند
و همچنان پرخروش و پرتوان به یاری محرومان می شتا بند و « آینالی » كه تفنگ نبی بود چون رعد می غرد و ترس
بر جان ظالمین می اندازد .
روزگاری
كه قاچاق نبی از تعقیب و گریز امنیه ها هیچ جایی را امن و امان نمی یابد درشبی بارانی
كه ارس طغیان می كرد و باد وطوفان ،درختان بیشه ها را می شكاند و صفیر گلوله ی
ژاندارم ها با نفیر باد می پیچید به همراه هجر با گیسوانی افشانی در باد و تفنگی
بر دوش و قطارهای فشنگی كه حمایل شانه هایش بود و بر روی اسب همچون برق می تازید ،
از آبهای پرخروش ارس می گذرد تا پیش یاران ایرانی مأوای امنی بیاید .
" هجر "با « مهدی »، یار یگانه و وفادار نبی كنار ارس می ماند و اما نبی، رهسپار رزم
و ستیز می گردد و غافل از اینكه امنیه های هردو سوی ارس با تحریك مالكان و فئودال ها
آنی از آنان غافل نیستند . در غیاب نبی ، تعدی حیثیت هجر می كنند كه هجر ، بی باك
و دلیرانه پاس ناموس می دارد و مردانه می كُشد و می رزمد و
آوازه ی گُردی و جسارتش تا دورترها می گسترد .
كینه
ی خصم ، از نبی آنچنان اوج می گیرد كه از هیچ دسیسه ای برای هلاك او فرو نمی مانند
تا اینكه از مكر و فریب یك زن برای قتل نبی سود می جویند . زن مكّارِِ"شاه حسین"
یكی از یاران نبی را با تطمیع و بذل
طلاها و جواهرات گول می زنند و روزی كه نبی میهان آنان است ، او به ناروا مدعی
آزار نبی به خویشتن می شود و شاه حسین از این ادعای كذب چنان می آشوبد كه تفنگش را
برمی دارد و پنهانی منتظرنبی می ماند . قاچاق بنی كه بی خبر از همه جا با خیل
یارانش سوی خانه ی رفیق می آمد هدف تفنگ شاه حسین قرار می گیرد و گلوله ها چنان كاری
و عمیق بر دلش می نشینند كه تنها مجالی می یابد چنین سخن گوید : « ای دوست ، ای
نامرد برای چه كشتی مرا؟ من كه خاك پای تو بودم ! چرا گذاشتی نامردمان و غداران به
آرزوهایشان چنین آسان برسند؟ ... آی هجر ! ای زیباترین سوگلی دیار! كجایی كه یارت
را كشتند !؟نبی ات را كشتند ! در غربت، آن هم یك رفیق ... ای مردمان ، ای یاران،
نبی را كشتند ! نبی را كه فدایی ایل و تبار بود و فریادرس بیچارگان ! ... دشمنان
هرگز دل این كار را نداشتند ... یك عزیز... یك دوست مرا كشت ! یك ... »
می
گویند كه نبی آهی نكشید و آنچنان از « آینالی »چسبیده بود و چنان خشمی در ابروانش
گره خورده بود كه گویی غضب خفته در
سیمای او،هنوز تا ابد جاودانه است.
با
مرگ "نبی" زن ها مویه آغاز كردند و عروسان و دختران در عزایش گیسوان
كندند و یاران به خونخواهی بپا خواسته و" شاه حسین "و زن نابكارش را
كشتند و اما نامهای"
نبی و هجر" ماندند تا در دلها،
زیستنی دگرگونه آغاز كنند .
منبع
داستان قاچاق نبی
: http://bilgi.blogsky.com/1389/11/10/post-17/
شعر شهریار درباره قاچاق نبی سردارمردمی
تاریخ معاصر آذربایجان و داستان قاچاق نبی
شعر توركی استاد شهریار در وصف این سردار مردمی تاریخ معاصر
آذربایجان:
دور! قفس قاپیسین بیر آچاق نبی بوسیبنیق
قانادلا بیر اوچاق نبی
(برخیز! نبی،بخیز درب این قفس
را بگشاییم تا با این بال شكسته پروازی كنیم!)
آی
قوچاق نبی
(ای نبی دلاور)
قازامات
ایستی دیر یاتا بیلمیسن آنالار بئشیگین آتا بیلمیسن
(زندان بسیار گرم است و تو نمی توانی بخوابی و گهواره مادران را
فراموش كنی )
اؤز
آتا یوردونو ، آتا بیلمیسن غیرتین قوربانی آی قوچاق نبی
(تو نمی توانی سرزمین پدریت را فراموش كنی،قربان غیرتت ای نبی دلاور!)
آی
قوچاق نبی
(ای نبی دلاور)
اون
بئش ایل گاوورون ظولمونه دؤزدون او نقشه چكدیكجه نقشه سین پوزدون
(15 سال به ستم كفار صبر كردی ،آنها نقشه كشیدند و تو حیله های آنها
را نقش بر آب كردی)
شیمدی
كی اوبادان ائلدن ال اوزدون غم یوكون چاتمیشام دور قوچاق نبی
(اكنون كه ازیاری ایل و طایفه خود محروم شدی ،كوله بار غم را با خود
آورده ام برخیز تا كوچ كنیم! )
آی
قوچاق نبی
(ای نبی دلاور)
دؤرت
بیر دوره میزی سالدات لار آلدی قلعه لر اوجالدی قارانلیق سالدی
(چهار طرف ما ساداتهای (روس) محاصره كرده اند،قلعه ها بر پا شده اند و
تاریكی بر ما سایه افكند )
زیندانین
ایشیقسیز گونشسیز قالدی هیمتین اوجادیر ،دام آلچاق نبی
(زندان تو بی نورو بی خورشید ماند،اما همت تو بلند است و سقف (زندان)
كوتاه ،ای نبی دلاور )
آی
قوچاق نبی...
(ای نبی دلاور)
گؤنده ر بؤلوم لر: تانیتیم