قارانلیقیدان ایشیغا دوغرو
اوجاقلو ماحمودون اؤزبئلاقی
+0 به‌‌یه‌ن

مانیفست یك دیوانه

غرور هویتی – عرق ملی

بخش اول

مقدمه

تابستان سال 1382 در مغازه كوچكم نشسته بودم. پیرمردی با یك كارتریج پرینتر به مغازه ام آمد. او یك تركی نویس بود. كارتریجش را شارژ كردم. فردای آنروز كتاب تازه نوشته اش را پرینت كرده؛ برایم هدیه آورد. آنروز نوروزی برای من شد كه تا به امروز زندگی ام را تغییرات بسیاری داده است.

روزهای بعد با "هوشنگ جعفری" آشنا شدم. كتابفروشی " ایشیق یول" را شناختم و دومین كتاب تركی - " كوراوغلو" بود - كه خریدم. نور وجودم بزرگتر و حرارتش بیشتر می شد. هر روز نوروزی می شد برایم. من دوباره خودشناسی را شروع كرده بودم. پر شده بودم از سوالات فراوان در مورد كیستی!؟ هستی!؟ من!؟ ملت!؟ زبان مادری!؟ و ...!؟

هر چه بیشتر به دنبال خودم می رفتم؛ انسانهایی در كنارم پیدا می شدند و كمكم میكردند. به همان نسبت انسانهایی نیز پیدا می شدند كه مرا از اینكار منع می كردند.

این نوشته را تقدیم كسانی می كنم كه در برابر مخالفاتها بی باك هستند.

این نوشته ها را در برابر كسانی می نویسم كه بر اندیشه و جهدند؛ با چاپلوسی ها، هراس افكنی ها و تهدیدها می توانند مبارزه و مقاومت ملی ما (ملت آزربایجان) را بشكنند یا سست كنند.

 

خلوتی با خودم

چند دقیقه ای است؛ نشسته ام! بایستی فكرم را جمع و جور می كردم.

تا كی!؟

تا چه زمان! باید از خودم غافل باشم!؟ چرا باید به این فكر كنم كه باید فایده ای برای دیگری داشته باشم تا خوب به نظر بیایم!؟

من اشتباه می كردم! هیچ كسی به اندازه خودم برای خودم ارزشمند نبوده و نخواهد بود. در "مثلث عشق" من زاویه "خود" را بسیار بسته بودم و دیگران را مهمتر می دانستم؛ بدون اینكه متوجه این باشم. می دیدم ارزش من برای آنها در ارائه خدمات با هزینه پایین یا فداكارانه برایشان بوده است؛ همین! اینجا بود كه فهمیدم من ارزش خودم را زیر پاهایم له كرده ام.


مثلث عشق نادرست


تصمیم گرفتم كه بدون فكر كردن به اینكه مردم (دیگران) چه می كنند؟!؛ درباره من چه فكر می كنند!؟؛ فقط به خود و نقشم در زندگی بیندیشم. آنگونه عمل كنم كه گویی خداوند در ابتدای خلقت آدمی است و مرا یكه و تنها در روی زمین خلق كرده و قطعا ماموریتی مهم نیز برایم دارد. اندك اندك ماموریتهای زندگی، اهداف نهایی و غایت زندگی ام بر من آشكار شدند. به همین میزان نقش دیگران در زندگی ام از آنچه كه فكر می كردم كمتر می شد.

 

مثلث عشق صحیح


به طرز حیرت آوری این دیگرانی كه نظرشان، حرفهایشان، طرز فكرشان و ... بسیاری از جوانب زندگی ام را در دستشان قرار داده بودم؛ با این تغییر كوچك در خودم كمرنگتر شدند.

این دیگران چه كسانی هستند كه من باید به هر حرفشان توجه نمایم! باید خودم را در محك آنها بگذارم و معیارم آنها باشند!؟ از كجا معلوم است كه آنها خیرخواه من هستند!؟ آنها فقط یه زاویه كوچك در حیات من دارند و بیشترین سهم در اختیار خودم و یك زاویه دیگر آن نیز آفریننده من است. پس آنها (دیگران) بایستی آنگونه كه من می خواهم در زندگی ام، نقش بازی كنند و در غیر اینصورت بهتر است نباشند. خداوند هدف خاصی از آفرینش من داشته و رای و نظر دیگران تاثیری در آن ندارد. تلاشی وافر در خودسازی آغازیدم. مطالعه كردم. تحقیق كردم. بازشناسی هویتی خود را آغاز كردم. تعریفی از خودم بدون نظر دیگران ارائه كردم. حرفها و كتابهای مخالفان را شنیدم و خواندم. هر روز غرورم افزونتر و شاكرتر از این كه خداوند مرا تُرك خلق كرده و ماموریتی مهم بر دوشم گذاشته است. 

پایان بخش اول





گؤنده ر 100 درجه کلوب دات کام گؤنده ر     بؤلوم لر: توپلومسال (اجتماعی)
آرشیو
سون یازی لار
یولداش لار
سایغاج
ایندی بلاق دا : نفر
بوگونون گؤروشو : نفر
دونه نین گؤروشو : نفر
بوتون گؤروش لر : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
باخیش لار :
یازی لار :
یئنیله مه چاغی :