قارانلیقیدان ایشیغا دوغرو
اوجاقلو ماحمودون اؤزبئلاقی
+0 به‌‌یه‌ن

مقاله زیر حاصل مصاحبه‌ی آقای آرش دكلان است كه بر حسب تصادف فیلم آن به دستم رسید. به علت جذابیت آن برای خودم تصمیم گرفتم آنر مكتوب و در اختیار خوانندگان عزیز قرار دهم. لازم به توضیح است كه جملاتی كه داخل [ ] نوشته‌ام؛ برداشتهای شخصی بنده است و در مصاحبه وجود ندارد.


قومیتگرایی یا روایت‌گری -  آرش دكلان

تفاوت تاریخ و روایت

عموما روایتهایی كه درباره ایران و فارس در بین مردم بیان می‌شود و از منابع مختلفی چون شاه‌نامه و تواریخ برداشت شده است كه بدین شكل ارائه می‌شود:

ایران یك كشوری بوده توسط قوم آریایی كه اتفاقا نژادی پاك بوده‌ و هستند؛ اداره می‌شده و عربها و توركها به آن حمله كرده‌اند و اشغالش كرده و سوزانده و كشته و برده‌اند!؟

این نوع دیدن تاریخ یك سری تبعات دارد؛ اینكه ما اینجا بودیم. خوب بودیم و دیگران آمده‌اند و ما را بدبخت كرده‌اند! یكی از تبعات آن این است؛ مثلا سلطان محمود غزنوی هم یك شاه بوده و ما خیلی از كارهایش را نمی‌پسندیم. در جای دیگر داریوش هم شاه می‌باشد و او هم كارهایی شبیه شاه غزنوی كرده است. مثلا در كتیبه بیستون هم از جنایات داریوش مثل بریدن دماغ و زبان و دوختن لب و درآوردن چشم و دار زدن اسیران صحبت می‌شود.

خوب اگر قرار است انتقادی صورت بگیرد باید به هر دو انتقاد كرد. یعنی هر دو جنایتهایی مشابه یا متفاوت داشته‌اند و ایرانی بودن داریوش برتری به او نمی‌دهد و به همین شكل تورك بودن سلطان محمود غزنوی جایگاهش را نسبت به داریوش تقلیل نمی‌دهد.

این دیدگاه كه در جامعه‌ی ایران رواج دارد؛ وقتی كه یك تورك یا یك كرد به آن نگاه می‌كند؛ به آن می‌گوید شووینیسم. این دیدگاهی است كه شخص را به لحاظ موقعیتی كه دارد نمی‌سنجد؛ شخص را با نژادش می‌سنجد.

تاریخ یك حقیقت مطلق نیست كه از آسمان آمده باشد؛ تاریخ را انسانها با بررسی شواهد و آثار و مدرك می‌نویسند. اینجاست كه تفسیر تاریخ شروع می‌شود. یعنی اینكه چه چیزی مدرك تاریخی هست و چه چیزی نیست محل ظهور و تبلور تفسیر است.

اولین چیزی كه یك تاریخ‌دان به آن استناد می‌كند یعنی مدرك باید از خود بپرسد كه آیا این شیء یا سند مدرك تاریخی هست یا نه!؟ مثلا در مورد مداركی كه منتسب به " آریامن" هست هنوز شك و تردید وجود دارد! بخصوص كه در مدارك بسیاری غلط و اشتباه زیادی دارند.لذا اینكه من مدرك یا شواهد تاریخی دارم این كافی نیست. اول اینكه باید بدانیم این آیا مدرك تاریخی هست؟ و دوم اینكه آن را چگونه تعبیر كنیم؛ تفسیر كنیم؟ همه‌ی اینها به زبان ساده می‌شود علم تاریخ. یعنی تاریخ یك علم است.

در كنار اینكه تاریخ علمی وجود دارد؛ به خاطر حساسیت‌هایی كه تاریخ دارد یك سری داستان‌هایی هم به موازاتش به وجود می‌آیند؛ و وارد زبان و محاورات مردم می‌شود. و مردم می‌گویند این تاریخ ماست؛ این سرگذشت ماست؛ خوب اینها هم هست.

اما آن چیزی كه مردم برای همدیگر در خیابان یا در وبلاگها می‌نویسند؛ یعنی همین بحث‌روزمره یعنی بحث غیر دانشگاهی در مورد تاریخ است؛ آن یك تاریخ نیست بلكه یك روایت تاریخی است. هر چند علم تاریخ در ساخته شدن این روایت دخیل است؛ اما ساخته شدن یك روایت مطلقا به علم تاریخ وابسته نیست. این روایت در یك شبكه‌ی پیچیده‌ی اجتماعی ساخته می‌شود. عادتها و باورهای مردم می‌آیند و در بخشی از این روایت سهیم می‌شوند؛ خواست قدرت تاثیر خودش را می‌گذارد؛ تبلیغات در آن نقش بازی می‌كند؛ وابستگی‌ها و علایق شخصی در آن دخیل می‌شود. لذا این روایتها علم تاریخ نیست.

اینها همانقدر اسطوره است كه باور یك یونانی نسبت یه اینكه زئوس كیست!؟

دیدگاه شووینیستی در زمانی كه مطالباتی از سوی اقوام مطرح می‌شود؛ با استناد به این روایتها می‌گوید: بروید و ببینید كه در تاریخ چه خبر است!؟

حالا ما می‌آییم تا تاریخ را بخوانیم. اصولا تاریخ را باید در دانشگاه خواند. یعنی باید رفت و در رشته تاریخ در دانشگاه ثبت‌نام كرد و سپس باید تاریخ خواند. یعنی تاریخ دقیقا یك علم است مثل ریاضی، مثل فیزیك، مثل شیمی و ....

این علم یك سری محدودیتها دارد؛ یك سری روشها دارد؛ یعنی تا یكجایی می‌رود و دیگر نمی‌تواند ادامه دهد؛ مثلا علم تاریخ نمی‌تواند در مورد چگونگی بوجود آمدن جهان نظر بدهد. یا اینكه علم تاریخ نمی‌تواند در مورد اینكه چه كسی یا چه چیزی چه حقی را دارد یا نه، نظری بدهد. اصلا در حوزه‌ی صلاحیت علم تاریخ نیست. یعنی اینكه شما هر چه قدر گزاره‌ی تاریخی ارائه كنید؛ علم تاریخ نمی‌تواند در مورد مطالبه‌ی حقی از سوی شخصی یا گروهی، مثلا اینكه بگوید من یك ملتم تاریخ نمی‌تواند نظری در موردش بدهد. تاریخ می‌گوید كه قبلا چی بود. تاریخ نمی‌گوید كه چه باشد باشد یا چه باید بشود!؟ علم تاریخ می‌تواند بگوید چه چیزهایی بعنوان حقوق بوده‌اند؛ نقض شده‌اند؛ برای چه نقض شده‌اند؛ چه كسی نقض كرده؛ چه كسی نفع داشته؛ چه كسی ضرر كرده. همه‌ی اینها را علم تاریخ می‌تواند بیان كند. اما علم تاریخ نمی‌تواند بگوید كه چه چیزی الان باشد یا نباشد. لذا استفاده كردن از علم تاریخ یا روایتهای تاریخی در این فضا یعنی مثلا مطالبات قومی یا ملی بحثی انحرافی است و ربطی به بحث ندارد.

اینجا آن چیزی كه شووینیسم خوانده می‌شود؛ می‌آید و هر گونه روایت تاریخی را كه با روایتهای خودش منافات دارد؛ را غلط می‌خواند و می‌گوید اینرا باید گذاشت كنار. روایتی در تاریخ ایران هست كه با سایر روایتها حذف‌گرایانه برخورد می‌كند. این روایت شووینیستی به شیوه‌های مختلفی از سیستم حذف‌گرایانه‌اش استفاده می‌كند. یك شیوه این است كه می‌گوید از اول یك كشوری به اسم ایران وجود داشته و هیچ وقت توركستان یا كردستان و ... وجود نداشته است! شیوه‌ی دیگری كه موجود است اینكه هر نوع روایت تاریخی را نقض می‌كند و برای اینكه دامنه‌دار نشود فوری آنرا به یك روایت تجزیه‌طلبانه، براندازانه و ... محكوم می‌كند و توی سرش می‌زند.

روایت شووینسم، ایران را یك كشوری ازلی و ابدی می‌داند كه با اینكه فراز و نشیب‌ها، بزرگ و كوچك شدنهایی داشته؛ اما در ذات خودش یك جوهره‌ای داشته كه این جوهره همان زبان فارسی بوده و می‌باشد. یعنی وحدت را در تئوریزه كردن زبان فارسی دنبال می‌كند. وقتی صحبت از زبانهای دیگر موجود در جغرافیای ایران می‌شود این روایت با اكراه می‌گوید بله، شما می‌توانید زبانتان را مانند یك پوسته بر روی زبان فارسی داشته باشید. همه‌ی این بهانه‌ها را برای حفظ یكپارچگی ملی دستاویز می‌كند؛ تا خودش را عرضه بكند.

این دیدگاه در انسانی‌ترین شكل خودش (یعنی آزادی زبان‌های دیگر در كنار زبان فارسی) دیدگاهی حذف‌گرایانه تلقی می‌شود. یعنی عملا وقتی زبان رسمی پایه‌ی آموزش است دیگر جایی برای آموزش و تعلیم به زبانهای دیگر وجود ندارد.

بهانه دیگر برای جلوگیری از اعاده حقوق زبانی این است كه روایت برتر می‌گوید: اصلا زبانهای دیگر قدرت این را ندارند كه این كارها را بكنند. [آموزش، علم و وحدت‌آفرینی]

ببینید وقتی بحث حق پیش می‌آید حرف زدن در این بحثها یك جور گمراهه است. مثلا وقتی در مورد حقوق زنان صحبت می‌كنیم این را نمی‌پرسیم كه آیا زنان می‌توانند خلبان شوند یا نه!؟ یا زنها می‌توانند مثلا فلان شغل را بر عهده بگیرند یا نه!؟ باید گفت كه زنها اگر می‌توانند به عهده بگیرند یا اگر می‌توانند به عهده نگیرند؛ این به قانونگذار ربطی ندارد. [باید دریچه و عرصه وجود داشته باشد تا انتخاب صورت پذیرد. ]

پس وقتی حقوق زبانی مطرح می‌شود؛ نباید بهانه آورد كه آیا این زبان فلان یا بهمان قدرت را دارد یا نه!؟ بلكه مسئله ایجاد فرصت برابر در برابر مطالبه‌ی حق است. حالا اگر این میان یك زبان نتوانست از این فرصت برابر استفاده مطلوب را ببرد این دیگر مشكل خودش است. ما از قبل حق نداریم حق كسی را محدود یا مسدود نمائیم. اگر این را شروع كنیم یعنی اینكه حقی را نقض می‌كنیم.

بحث رایج دیگر این است كه می‌گویند؛ ایران كشوری بوده كه همیشه احترام متقابل بین ساكنینش برقرار بوده؛ ساكنانش از هر قوم و قبیله و نژاد و زبان و دینی كه بوده‌اند؛ هیچ مشكلی باهم نداشته‌اند! این هم یك روایت [مصادره به مطلوب] دیگر است كه در تاریخ علمی به ندرت به چشم می‌خورد.[چنین چیزی كمتر دیده می‌شود] می‌توان پرسید كه اگر این احترام متقابل بوده پس اعمال داریوش یا انوشیروان چگونه توجیه می‌شوند!؟ مثلا مزدك را كه دیگر عربها نكشتند!؟ نزاع مزدك در دوره‌ی ساسانیان پیش آمد و انوشیروان و قباد و اینها او را سركوب كردند. همه‌ی این عناصر تاریخی، ایرانی هستند. بعد ما به انوشیروان می‌گوئیم عادل و سلسله‌ی ساسانیان را می‌ستائیم و هم مزدك را می‌ستائیم. خوب تناقض به وجود می‌آید اینجا. اینگونه كه نمی‌شود حرف زد. در هر دو طرف باید لااقل وزنی گذاشته شود. كشتار مزدكیان ایرانی به دست انوشیروان عادل ایرانی را چگونه می‌توان توضیح داد!؟

یعنی ببینید قبل از اینكه عربها به ایران بیایند ما خودمان هم همین كار عربها را در ایران می‌كردیم. ما كار بهتری انجام نمی‌دادیم. اگر گشتن كار بدی هست پس هر كس بكشد كار بدی است. پس انوشیروان هم باید به اندازه عربها مورد انتقاد باشد. نمی‌شود یك بام و دو هوا بود. تناقضها اصالت روایتها و تاریخ را زیر سوال می‌برد. [ حتی باورپذیری تاریخ حقیقی را هم مشكل می‌سازد.]

ممكن است در بحث آكادمیك تاریخ استاد دانشگاه ثابت بكند انوشیروان آدم عادلی بوده است. این بحثش فرق می‌كند؛ آن یك مباحثه‌ی علمی است و می‌تواند اشتباه یا درست هم باشد. اما موضوع این نیست. موضوع این روایتهای رایجی است كه در اجتماع مطرح می‌شود. وقتی یك عرب با این روایت آغشته به پارادوكس و نفی‌نگرانه مواجه می‌شود؛ خوب طبیعتا واكنش نشان می‌دهد. او می‌گوید تو به عرب می‌گویی سوسمارخور، به تورك می‌گویی خر، به لر می‌گویی فلان و فلان و فلان. در جایی دیگر تورك و كرد را مرزبان می‌خوانی! كمی هم انصاف باید داد. از دید یك كرد باید نگاه بكنید تا بفهمید. مثلا تو به كرد می‌گویی: آن كرد مرزبان ما. حال یك كرد می گوید تو مگه كی هستی كه من مرزبان تو باشم!؟ مرزبانی كار ارتش كشور است. ارتش را استخدام می‌كنند و از پول منابع ملی و مالیاتی كه همان كرد یا تورك  و ... می‌دهد؛ حقوقش را پرداخت می‌كنند و مرزبانی می‌كنند كشور را. كردِ مرزبانِ ما یا توركِ مرزبانِ ما یك اهانت است. ما فكر می‌كنیم اینها را می‌گوییم و دیگران خوششان می‌آید و اینها را جملات احترام‌آمیز می‌دانیم. اینها را از دید آن كرد یا تورك ببینید متوجه می‌شوید كه چندششان می‌شود. شووینیسم اینها را مثل نقل و نبات به كار می‌گیرد و متوجه عواقبش نیست.

اگر این پارادایم غالب [شووینیسم] حقیقت را می‌گوید؛ اگر واقعا احترام متقابل بین مردم وجود داشته و یك رسم رایج بوده است؛ خوب الان هم به كار بگیریم. ببینیم آنها چه می‌گویند!؟

اكثر كسانی هم كه ادعای دموكراسی دارند؛ هم از این پارادایم استفاده می‌كنند. دوست كردی می‌گفت: روزی من سوار یك تاكسی شدم و راننده وقتی فهمید من كرد هستم با تندی به من گفت: شما از جون ما چی می‌خواهید!؟ چرا می خواهید ایران را تجزیه كنید!؟ این آفت این روایتهای یكسویه است.

ببینید ما از ژنتیك صحبت نمی‌كنیم. راجع به آن گفتمانی صحبت می‌كنیم كه در مغز خیلی‌ها غالب است. راجع به یك جهان‌بینی است. گفتمان رایج، تورك و كرد و ... را از لحاظ ژنتیك بررسی می‌كند. این گفتمان غالب در زبان فارسی، اتحاد و یكپارچگی و اینكه من خودم را فدای یكپارچگی می‌كنم و ...؛ یك گفتمان مولد نیست؛ بلكه به عكس مخرب و ویرانگر است. اگر قرار است یك تغییری ایجاد شود باید نحوه‌ی گفتگو، نحوه‌ی گفتمان تغییر داده شود.

حالا باید ببینیم روایتها چگونه ساخته می‌شوند!؟

تاریخ را وقتی بررسی می‌كنیم می‌بینیم همیشه انسانها روایت را برای دیگری می‌سازند. یعنی تا زمانیكه  شخصی با دیگری مواجه نشود؛ یك دیگری را نبیند؛ برایش روایتی نمی‌سازد. [پس به طور اتوماتیك این دیگری وجودش اثبات می‌شود. وقتی روایتی برای تورك ساخته می‌شود؛ یعنی این تورك وجود دارد.]

یك وجود، همیشه در مواجهه با دیگری خودش را تعریف می‌كند و دیگری را نیز تعریف می‌كند. این دیگران درباره من اطلاعاتی دارند؛ اما هر كسی یك روایات یا برداشتی از من دارد. اما آن چیزی كه دیگران می‌دانند؛ تمامی من نیست. دید دیگران نسبت به من یك شخصیت " اَبستره" است. مثلا همكلاسی‌هایم یك وجه مرا می‌‌شناسند. همسایه‌ام یك وجه متفاوتتر می‌بیند. هویت به این شكل ساخته می‌شود. این حاصل تجرید این ابستره‌هاست و این بیانگر كل واقعیتها نیست. در ضمن بررسی كل واقعیتها نیز هویت نمی‌سازد. چون هویت یكپارچه‌ای وجود ندارد. این هویت یك جور وهم است؛ اما ما برای زندگی در یك جامعه به این وهم احتیاج داریم. این وهم به ما كمك می‌كند ما یك نظر یا یك دیدی نسبت به شخصی داشته باشیم؛ یا بتوانیم حدس بزنیم این شخص الان ممكن است چه واكنشی یا چه رفتاری داشته باشد. اینها حاصل آن اَبستركشن است. حال ممكن است این حدس زدن درست یا نادرست هم باشد؛ اما باید قبول كرد كه این ابستركشن وجود دارد.

در مورد ملتها هم همین موضوع صادق است. مثلا سرخپوستها و آمریكا را مثال می‌زنیم. مدت زمان زیادی است كه سرخپوستها در آمریكا مشكل دارند و معتقدند كه آمریكاییها آنها را استعمار كرده‌اند. آمریكائیها هم مدعی هستند كه آنها در آمریكا بسیط هستند. وقتی یك سرخپوست با روایت شقه‌شقه‌ی آمریكایی تاریخ مواجه می‌شود؛ با اینكه می‌داند ممكن است آمریكایی غیر استعمارگر یا آمریكایی مدافع حقوق سرخپوستها هم وجود دارد؛ اما آن تاریخ را تاریخ استعماری می‌داند. این هم یك ابستركشن است كه حاصل یك ابهام است و [ضمنا] هویت‌بخش. بنابراین ملتها وقتی باهم مواجه می‌شوند گویا یك عینك به چشمشان می‌زنند تا بهتر همدیگر را بشناسند و این شناخت در قالب یك روایت تعریف می‌شود. این روایتها حاصل باورها، تواریخ، اعتقادات، مذهب، اسطوره، خاطرات مشترك و ... است. این روایت در برابر دیگری ارائه می‌شود. ساختار این روایت می‌تواند بگونه‌ای باشد كه مثلا وقتی یك فارس بدان نگاه می‌كند؛ ممكن است بگوید: نه! اینها قومگرا هستند. [كه به نظر من قومگرایی هیچ چیز بدی نیست.] مساله قومگرایی نیست؛ مساله این است كه او یك روایت از تاریخ دارد. یك بلوچ، یك كرد، یك تورك و ... روایتهایی از تاریخ دارند.

برگردیم سر موضوعی كه در آن مغالطه زیادی می‌شود. اینكه این روایتها درست هستند یا نه!؟؛ یك بحث است و اینكه آنها حق دارند باشند یا نه!؟؛ بحثی دیگر است. در پاسخ به مورد اول یعنی صحت یا سقم یك روایت، پاسخش در [بطن] دانشگاه و مباحث علمی جدی ‌است. این جایش در وبلاگ، فیس‌بوك و ... نیست.

اما وقتی بحث سیاسی پیش می‌آید؛ دیگر جایی برای بحث علم تاریخ در سیاست وجود ندارد. سیاستمداران هم حتی وقتی بحث علم تاریخ می‌كنند؛ كه البته بیشتر روایت تاریخی است؛ اصلا لزومی ندارد كه ما باور كنیم كه این روایت درست است یا نه!؟ یك سیاستمدار از آن نظر كه تاریخ دان نیست؛ روایتش نیز با یك فرد عامی تفاوتی ندارد. یعنی همانقدر كه یك سیاستمدار در علم تاریخ عامی است كه یك فرد كوچه و بازاری. مثل اینكه یك سیاستمدار از پزشكی یا ستاره‌شناسی یا هواشناسی به اندازه یك شخص عامی اطلاع دارد. چون او یك سیاستمدار است. [ چه بسا حتی در علم سیاسی خود نیز اشتباهاتی خواهد داشت]

باز می‌گویم وقتی بحث تاریخ پیش میآید ما دو گفتمان داریم. یكی علم تاریخ و دیگری روایت تاریخی. اگر بحث علم تاریخ باشد تشخیص صحت و سقم با علم تاریخ است. نه انگیزه‌های سیاسی. حتی اگر انگیزه‌های سیاسی هم دخالت كرد در نحوه‌ی قلم زدن علم تاریخ، فردا كه كسی این تاریخ را بخواند؛ نمی‌تواند بگوید خوب به هر حال انگیزه‌های سیاسی هم دخیل بوده و براحتی از رویش بگذرد؛ بلكه این را بعنوان یك نقص خواهد دید. یعنی این را می‌داند كه تاریخ یك علم است و باید با آن "آبژكتیو" برخورد كرد. ما تا جایی كه می‌توانیم سعی می‌كنیم كه این انگیزه‌ها وارد نشوند؛ و هر وقت هم چه آگاهانه و چه ناآگاهانه تاریخ‌دانی انگیزه‌های سیاسی‌اش را وارد علم تاریخ كند و منتقدی آنرا ببیند و نشانش دهد؛ آن شخص نمی‌تواند بگوید كه خوب عادی است. نه به هیچ عنوان عادی نیست. اینها را باید حذف كنیم. این قسمت از نتیجه‌گیریهای آن محقق دانشگاهی رو هواست و اعتبار علمی اش را از دست می‌دهد و نمی‌شود دیگر بدان باور كرد.

اما بحث مربوط به روایت تاریخ. ببینید [مثالی بزنیم] امروز برای ما مشخص شده كه جهان با مدل بیگ‌بنگ (انفجار بزرگ) بوجود آمده است. این یك علم آكادمیك است. اما یك هندو را در نظر بگیرید. او مدل بیگ بنگ را قبول ندارد؛ بلكه می‌گوید جهان روی یك لاكپشت قرار گرفته و لاكپشت هم روی یك اقیانوس بزرگ در حال حركت است. اگر این هندو بخواهد ایده‌ی خود را وارد مباحث دانشگاهی كند؛ ما می‌گوییم نه! این غلط است. شما حق دارید این ایده را داشته باشید؛ اما جایش در دانشگاه نیست. موضوع این است كه ما نمی‌توانیم به خاطر اینكه آن هندو یك نظر غیرعلمی دارد؛ از حق داشتن كنیسه یا حفظ مذهب یا فرهنگش محروم كنیم. این عین نقض حق است. اصولا داشتن روایت و جهان‌بینی برای ساخت هویت اصلا نیازی ندارد كه این روایت واقعی باشد یا غیرواقعی. یعنی آن چیزی كه یك روایت را مهم می‌كند تطابقش با واقعیت نیست! دقت كنید جامعه‌ی بشری ما اینگونه ساخته شده است. اینجا تنها چیزی كه خیلی مهم است اینكه این روایتی كه ما داریم تا چه حد حقوق دیگران را نقض می‌كند. هر روایتی كه داشته باشیم و حقوق دیگران را نقض بكند یا باید اصلاح شود؛ یا باید كنار گذاشته شود. و الا اجازه نخواهیم داد رشد كند. اما روایتهایی كه حقوق دیگران را نقض نمی‌كند؛ حذف كردنش عین سلب حق است. یعنی اینكه ما برویم و بخاطر اینكه یك هندو ساخت جهان را غیرواقعی متصور است و كنیسه‌اش را ببندیم؛ ما عمل ناحقی را مرتكب شده‌ایم.  به همین مثابه وقتی یك تورك، یك كرد، یك عرب، یك بلوچ یا ... مطالبه‌ی به حقش را مطرح می‌كند؛ ما نمی‌توانیم بگوییم چون تو روایت تاریخی‌ات منطبق با واقعیتها و حقایق تاریخی نیست؛ تو حقی در این باره نداری. [تاكید می‌كنم] یك كرد، یك تورك، یك عرب، یك لر و ... حتی اگر روایت تاریخی‌اش از نظر ما نادرست باشد؛ حق دارد بر اساس روایت تاریخی خودش جامعه‌ی خودش را بنیان نماید. آمریكا هم اگر جامعه‌اش را بنیان گذارده همه‌اش بر اساس روایتهای تاریخی درست بنیان ننهاده است. انگلستان هم همین‌طور. كما اینكه ایران هم بر اساس حقایق مطلق تاریخی بنیانگذاری نشده است.

در رژیم گذشته یك دیدگاه ملی افراط‌گرایانه وجود داشت؛ و اكنون هم یك دیدگاه ملی دارد وارد می‌شود. البته یك دیدگاه اسلامی هم وجود دارد. و شاهد هستیم كه چیزهای عجیب و غریبی هم وارد و خارج می‌شوند. اما لزوما نیاز نیست این روایتها درست باشند و كسی یا ملتی را بخاطر داشتن روایتهای ناواقعی از حقی محروم كرد.

معیار این است: همه‌ی روایتهای تاریخی حق بیان شدن دارند. مجموعه‌ی این روایتها در قالب یك ملت تاریخی شكل می‌گیرند. به عبارت دیگر وقتی كسانی می‌گویند ما یك ملت هستیم یعنی یك روایتی را مطرح می‌كنند و تا زمانیكه این روایت تاریخی حقی از كسی سلب نكند؛ حذف كردنش سلب حق است. خلاصه اینكه كشاندن پای تاریخ علمی به این مباحث یك بحث انحرافی است. كشاندن پای علم تاریخ برای بیان حق داشتن یا نداشتن كسی یا ملتی برای بیان روایت تاریخی‌اش یك بحث انحرافی است.

یك بحث انحرافی دیگر همان بحث قوم یا ملت است. به نظر من اصلا مهم نیست شما قوم هستید یا ملت. شما خود را هر چه كه دوست دارید بنامید. این چیزی كه به جامعه شما هویت می دهد دارا بودن روایت تاریخی است. بنابراین نمی‌شود برای اینكه بدانیم یك (فرد یا جامعه) چه حق دارد یا ندارد به متن قانون مراجعه كرد. چون اگر قرار بود متن قانون برای همیشه حجت باشد امروزه زنها هم نباید حقی داشته باشند. نفس قانون برای رساندن حق به حقدار است و اگر قوانین نارسایی‌هایی در این مورد داشته باشند باید در فرصتی اندك اصلاح شوند. به طور ساده می‌توان گفت كه قانون برای مشخص كردن این نیست كه چه كسی چه حقی دارد یا ندارد؛ بلكه برای اعطای هر چه بیشتر حقوق به دیگران تصویب و اجرا می‌شود. مادامی كه كسی با استناد به قانون حقی را مطالبه می‌كند؛ تا زمانیكه حقی از دیگران ضایع نكند؛ یعنی این شخص می‌خواهد از همان قدرتی برخوردار باشد كه دیگران هم از آن برخوردارند؛ این می‌شود پلورالیزم. یعنی تقسیم قدرت. مادامی كه این ادعا نه تنها ناقض پلورالیزم نیست؛ بلكه باعث استحكام پلورالیزم است؛ نه با استناد به قانون، نه با استناد به تاریخ و نه با استناد به هیچ چیز دیگری، نمی‌توان اخلاقی بود؛ دموكرات بود و آن حق را سلب كرد. ما تكلیفمان باید روشن باشد. اگر در پارادایم قدرت (ماكیاولیستی) حرف می‌زنیم و ادعای دموكراسی هم داریم و نقاب دموكرات هم به چهره زده‌ایم و این حقوق را نقض می‌كنیم؛ بله یك ماكیاولیست تمام عیار هستیم. این چهره قابل خواندن است. چون این شخص با استناد به هر چیزی حقی را سلب می‌كند.

حال قدرتها چه كاری می‌كنند!؟ تمامی قدرتها یك روایتی از تاریخ بیان می‌كنند؛ و سایر روایتها را خرده روایت نامگذاری می‌كنند. در حالیكه نمی‌شود چنین اسمی بر روی روایتها گذارد. چه كسی تشخیص داده كه روایتی اصلی و روایتی خرده روایت است!؟ اما آن چیزی كه می‌تواند باشد روایتها است. حال قدرت می‌تواند از بین آنها یك روایتی را انتخاب كند و ببیند و انتخاب كند. سایر روایتها را اجزای تشكیل دهنده‌ی این روایت كلی در نظر می‌گیرد. این یك شكل عالی است. این روایت را همه تا حد بالایی می‌پذیرند و یك وحدت شكل می‌گیرد.

اما بالعكس هم اتفاق می‌افتد. نه تنها روایت اصلی متشكل از جمع روایتها نیست؛ بلكه در بسیاری موارد حاوی گزاره‌هایی به شدت متناقض هستند. آن چیزی كه باعث می‌شود قدرت از روایتها خرده روایت بسازد؛ سلب هویت از روایت منتسب به آن شخص یا قوم یا ملت است. واقعیت این است كه نه خرده روایتی وجود دارد و نه روایت اصلی. همه این روایتها علی‌الاصول هیچ برتری‌‌ای نسبت به سایر روایتها ندارند. [روایت باید حاوی گزاره‌هایی باشد كه وقتی یك تورك، یك كرد و ... آنرا می‌بینند خود را چون آینه‌ای در داخلش تجسم كند.]

پس علم تاریخ نه می‌تواند وارد تعیین تكلیف درستی یا نادرستی روایتها شود و نه وارد حوزه‌ی حقوقی آن.

  ***********

وبلاگ آرش دكلان

نوشته‌ای دیگر: ایده‌ی تاریخ در ایران





گؤنده ر 100 درجه کلوب دات کام گؤنده ر     بؤلوم لر: اؤته‌ك (تاریخ)
آرشیو
سون یازی لار
یولداش لار
سایغاج
ایندی بلاق دا : نفر
بوگونون گؤروشو : نفر
دونه نین گؤروشو : نفر
بوتون گؤروش لر : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
باخیش لار :
یازی لار :
یئنیله مه چاغی :